از من بعییییییییییییییده!
شکم درد دارم...!!!چقدر دلم باد کرده!
واااای یه عالمه احساس تو دلم قلمبه شده !!!!!!!!نه بابا انگار این تووها خیلی خبرا بوده ولی مثل یه آتشفشان سالها خاموش بوده!
وای می ترسم... میترسم آتشفشانه فوران کنه! خدا رحم کنه!! ترجیح میدم مثل قبلنا خاموش بمونه. اگرم هضم بشه و از بین بره که چه بهتر..
حیفه این همه احساس نیست که نثار کسی بشه؟؟؟؟؟؟...کو لیاقت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!.


پ.ن1:میترسم اعتماد به نفس زیادی آخر کار دستم بده .وقتی آدم کار هیچ آرایشگری رو قبول نداشته باشه مجبور میشه خودش دست به کار شه..
(از بچگی تا حالا نشد من یه بار برم آرایشگاه و کلی حرص نخورم)همین جا میخوام از فریناز جونم به خاطر اینهمه اعتمادش بهم و اینکه با خیال راحت زیر دست من میشینه یه عالمه تشکر کنم..(بقیه ش باشه حضوزی)
پ.ن2:اینم برای یه مخاطب خاص که نگه سر کارش گذاشتم!: امروز همان فرداست که دیروز نگرانش بودیم..