نترس از من .. نترس از سردیه دستام منم محتاج یک آغاز .. به فکر لحظه پرواز
................................................................................... هر چی میخواست درو ببنده یکی دستش رو لای در گذاشته بود وبا تمامه قدرت نمیذاشت درو ببنده... وقتی هم که در بسته شد درو شکوند و به زور وارد زندگیش شد بعد فقط یه سرک کشید و قبل از اینکه حتی توی خونه رو نگاه کنه با سرعت گذاشت رفت تا حتی یه لحظه از وقتشم تلف نشه و بتونه خونه های بیشتری رو سرک بکشه و دخترک رو با در شکسته و خسته از تقلا تنها گذاشت و رفت بدونه اینکه فکر کنه دخترک خسته و بیرمق با یه خونه بدونه در چیکار کنه توی این بازاره مکاره! و تا یه دره دیگه واسه خونش درست کنه چه اتفاق هایی ممکنه واسش بیافته .... ..................................................................................... |