گمگشته..

نمیتونم ببینم..
همه جا تاریکه! تاریکه تاریک.. هرچی میچرخم و دستام رو به اطراف دراز میکنم نمیتونم لمسش کنم ولی اینجاس میدونم همینجاس خیلی نزدیک... وجودش رو احساس میکنم گرماش تنم رو میسوزونه...انگار از من فرار میکنه میخواد منو تشنه کنه.. بازم تشنه تر.. داره دیوونم میکنه خدایا سرم گیج میره دنیا دور سرم میچرخه!
من دیگه تکون نمیخورم و همینجا وای میستم ...
حالا دیگه این تویی که باید پیدام کنی..

هم اکنون نیازمند یاریه سبزتان هسنیم!!!!!


ماه ها با هفته ها یکی شدن و هفته ها باروزهاو روزها با دقایق و دقیقه ها با لحظه ها.........!!!!!!!!!

آیا زمان محو شده و دیگر وجود ندارد یا من آنرا گم کرده ام؟!!!!!!!!!!!
..................؟
........................؟
............................؟
................................؟


پ.ن1:هفته دیگه آزمونمه خیلییییی خیلی واسم دعا کنید........
پ.ن2:از دوستام معذرت میخوام که اینهمه وقته بهشون سر نزدم .سعی میکنم جبران کنم.
یکیتون یه سراغ نگیریدا؟من زنده ام انقدر نگران نباشید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نترس از سردیه دستام

نترس از من .. نترس از سردیه دستام
منم محتاج یک آغاز .. به فکر لحظه پرواز


...................................................................................
هر چی میخواست درو ببنده یکی دستش رو لای در گذاشته بود وبا تمامه قدرت نمیذاشت درو ببنده...
وقتی هم که در بسته شد درو شکوند و به زور وارد زندگیش شد بعد فقط یه سرک کشید و قبل از اینکه حتی توی خونه رو نگاه کنه با سرعت گذاشت رفت تا حتی یه لحظه از وقتشم تلف نشه و بتونه خونه های بیشتری رو سرک بکشه و دخترک رو با در شکسته و خسته از تقلا تنها گذاشت و رفت بدونه اینکه فکر کنه دخترک خسته و بیرمق با یه خونه بدونه در چیکار کنه توی این بازاره مکاره! و تا یه دره دیگه واسه خونش درست کنه چه اتفاق هایی ممکنه واسش بیافته ....
.....................................................................................

زن نامرئی

احساس میکنم دارم نامرئی میشم!!
خودم رو که نگاه میکنم فقط دوتا پا میبینم که راهه هر روز رو میره میاد !کاش پاهامم زودتر نامرئی بشه.

خوبه که یه وقتایی یه کسایی میبیننم و وجود داشتنم رو بهم یادآوری میکنن!

بابا کم آوردم خسته شدم به کی بگم؟ با چه زبونی بگم؟!